Jane Eyre

 

اسم کتاب:

جین ایر ( Jane Eyre )

 

تعداد صفحات:

560 صفحه

 

نویسنده:

شارلوت برونته

 

مترجم:

صبا کرمی

 

ناشر:

انتشارات قدیانی ( البته که این کتاب در سال های مختلف توسط انتشارات و مترجمان مختلفی به چاپ رسیده. )

 

کیفیت ترجمه:

عالی بود واقعا

 

چطور با این کتاب آشنا شدم:

هرموقع میرفتم تو پینترست عکس کلی کتاب کلاسیک میدیدم. آخرین بار که رفتم با خودم گفتم اوکی دیگه اولین کتاب کلاسیکی که ببینم میگیرم. این شد که جین ایر رو گرفتم. البته قبلشم خلاصش رو خوندم که ببینم با سلیقه من جوره یا نه.

 

دیگه به چه کتابی شباهت داره:

به نظرم یک مقدار به غرور و تعصب شباهت داره.

کتاب های کلاسیک اکثرا تو لندن و انگلستان اتفاق میوفتن که همین باعث میشه اختلاف طبقاتی جامعه تو داستان موج مکزیکی بزنه.

 

قیمت:

من شانسی 70 تومن خریدم اونم به خاطر اینکه فروشنده یادش رفته بود برچسب قیمت جدید بزنه *خنده شیطانی

 

چند جمله کوتاه از کتاب:

« ... تک تک ما در این جهان بار خطاهایمان را به دوش میکشیم و باید هم همینطور باشد. اما من مطمئنم به زودی زمانی میرسد که با رها کردن این بدن های فناپذیر خطاهایمان را هم پشت سر خواهیم گذاشت.»

....

« ... اما من نمیتوانم بعد از آنهمه بدبختی اینقدر خوشبخت باشم. این یک رویاست؛ از آن رویاهایی که شب ها داشتم، وقتی بار دیگر او را محکم به قلبم میفشردم، مثل همین الان. او را می‌بوسیدم، مثل الان... و احساس میکردم دوستم دارد و دیگر تنهایم نمیگذارد.»

 

نظر خودم درباره کتاب:

جدا کتاب جالبی بود و موقع خوندنش احساسات مختلفی رو مثل تعجب یا ناراحتی یا خوشحالی و حتی مقداری سوختگی به دلیل سینگل بودن تجربه کردم. شروعش مقداری عجیب بود، وسطش به شدت شیرین بود و پایانش شاعرانه. آخر کتاب هم یه بیوگرافی از شارلوت برونته داره.

 

امتیازی که به کتاب میدم:

9.7 از 10

 

امتیازی که به ترجمه میدم:

9.8 از 10

  • ۱۰
  • حرف‌ها [ ۳ ]
    • 𝒉𝑖𝑘𝑎𝑟𝑜 ‌.
    • سه شنبه ۲۷ تیر ۰۲

    Hikaro is back (hopefully)

    سلام. هیکارو صحبت میکنه!

  • ۵
  • حرف‌ها [ ۷ ]
    • 𝒉𝑖𝑘𝑎𝑟𝑜 ‌.
    • يكشنبه ۲۵ تیر ۰۲

    30 April

    30 April 2022

    خستگی و تنفر:

    یه تابستون پر از خواب میخوام به همراه نامرئی شدن. دلم میخواد بکشمش انقد که گفت چرا شبیه قدیمات نیستی. میخوای بدونی چرا مثل ده سالگیام نیستم؟؟ چون تو داری رو اعصابم اسکی میری و بهم توهین میکنی با این حرفت. امیدوارم بفهمی من آدم ساکتیم و نمیخوام باهت حرف بزنم. چون با تمام سلول هات مشکل دارم. میخوای بدونی چرا علایقم اینجوریه؟؟ شاید چون علایق تو اونجوریه. شاید چون من برعکس توئم. شاید چون من داخل زندگی خودم، شخصیت خودم، و خودم هستم. این منم. یه دختر ساکت، با درونی ساکت؛ که اگه تو انقد بهش گیر ندی شاید بتونی باهش دوست باشی و ازش لذت ببری. ولی نمیتونی، و نه خواهی تونست. چون هیچوقت درکم نمیکنی.

     

    _هیکارو. قرارگاه انجمن. مبل کرمی.

    • 𝒉𝑖𝑘𝑎𝑟𝑜 ‌.
    • شنبه ۱۰ ارديبهشت ۰۱

    19 April

    آسمون لاجوردی:

    به لطف بارون دیشب، هوا صاف بود؛ و بعد از مدتها کثیفی میشد یه نفس عمیق کشید.

    درختای اقاقیا که تو تمام جنگل درومدن با شکوفه های سفیدشون، خودنمایی میکردن.

     

    _هیکاروچان. قرارگاه انجمن.

    • 𝒉𝑖𝑘𝑎𝑟𝑜 ‌.
    • چهارشنبه ۳۱ فروردين ۰۱

    Pictures">

    این عکسا خیلی خیلی قشنگن:'›

    ...

    ...

    ...

  • ۱۸
    • 𝒉𝑖𝑘𝑎𝑟𝑜 ‌.
    • سه شنبه ۲ فروردين ۰۱

    دنیای رنگی

    ​​​​​

    سرگردون توی زمین‌های خاکستری میگشتم.

    اما پیداش نمیکردم.

    گمشده بود. حواسم بهش نبود. خدایا قول میدم دیگه اذیتش نکنم. به کی قسم بخورم که دوسش داشتم. پیدا شو دیگه داداشی..

    نگهان خوردم زمین. بالا رو نگاه کردم. مرد بی‌رنگی نگاهم میکرد. با چشم های پراشک ازش معذرت خواهی کردم و بلند شدم. 

    پرسید:« چرا رنگ هارو دنبال نمیکنی؟؟»

    گفتم:« رنگ؟؟ شما توی این سرزمین های بی‌روح و بی‌رنگ و پژمرده، چیزی هم میبینی؟؟»

    جواب داد:« چشمهات رو پاک کن و به زمین دقت کن.» و راه افتاد.

    با چشم دنبالش کردم. 

    اشکهام رو پاک کردم و خم شدم روی زمین.

    روی چمن های نرم دست کشیدم و یه تیکه‌ش رو کندم. با دقت بهشون نگاه کردم. تغییر کرده بودن. روشن‌تر بودن.

    گفت رنگ هارو دنبال کنم. به بقیشون خیره شدم. یه خط رنگی‌ای صاف افتاده‌ بود جلو. دنبالش کردم و دنبال و دنبال و دنبال. تا اینکه رسیدم به یه غار بزرگ.

    رفتم داخل. صدای هق هق میومد. بیشتر داخل شدم و صدا هم بیشتر شد. دویدم سمتش. داداشم..

    داداشم اونجا بود..

    داد زدم:« آکات! من اینجام.» و بغلش کردم.

    اشکهاش قطره قطره روی زمین میریختن و رنگش میکردن. اما اسم اون رنگ چی بود..

    صورتشو بوسیدم و زمزمه کردم:« دیگه تنهات نمیزارم داداشی.. ناراحت نباش.»

    آکات گفت:« آماسا. من میترسم.. چرا زمین این‌شکلی شده؟؟»

    یه زمین نگاه کردم و گفتم:« اشکای تو جادویی هستن. باهشون میتونی دنیارو رنگی کنی.» 

    پرسید:« چرا اشکام بند نمیان؟؟»

    جواب دادم:« شاید فهمیدن که تو باید دنیا رو قشنگ کنی.. دوست داری بریم بیرون؟؟» تایید کرد و راه افتادیم به بیرون از غار.

    گفت:« آماسا این چیه روی زمین؟؟» 

    گفتم:« چمن ها رنگ شدن. دوست داری اسم این رنگ چی باشه؟؟»

    گفت:« میخوام اسمشو بزارم سبز.»

    بهش گفتم:« دوست داری بازم دنیا رو رنگ کنی؟؟ بیا به آسمون بریم و رنگش کنیم.»

    بال هاش رو بازکرد و به سمت بالا پرواز کردیم

    اشکهاش از روی صورتش قطره قطره به زمین می‌افتادن. روی آدما، درختا، خونه‌ها و چمنزارهای طولانی.

    و دنیا بلاخره رنگ شد.

    آدما با عشق روی رنگ ها اسم میزاشتن‌.

    آبی، قرمز، صورتی، بنفش، زرد و...

    آماسا و آکات دنیا رو تغییر داده بودن.

    یه تغییر بزرگ.

  • ۷
  • حرف‌ها [ ۲ ]
    • 𝒉𝑖𝑘𝑎𝑟𝑜 ‌.
    • سه شنبه ۱۲ بهمن ۰۰

    اعتماد.

    ​​​​​​

    آنها بلد بودند که بنویسند

    اما اعتماد نداشتند

    به قلمشان

    به عشق نویسندگی و شاعریشان

    به کاغذ روبرویشان

    روزی هم این حکایت زندگی بود

    اعتماد نداشتند به دیگری..

  • ۱۴
    • 𝒉𝑖𝑘𝑎𝑟𝑜 ‌.
    • جمعه ۸ بهمن ۰۰

    𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐢𝐬 𝐇𝐢𝐤𝐚𝐫𝐨

    ​​​​​سلام من هیکارو هستم. با تایپ INTP.

     

    نوشتن رو دوست دارم. همینطور خوندن کتاب رو.

    دارای علاقه زیاد به ریاضی هستم. میخوام همیشه امید داشته باشم که روزنه های امید حتی اگه نخوامش از بین سوراخ های این گونی لعنتی که توش گیر افتادم بهم میتابن.

  • ۱۶
    • 𝒉𝑖𝑘𝑎𝑟𝑜 ‌.
    • سه شنبه ۵ بهمن ۰۰
    Snug رو تو دیکشنری که زدم به معنی دنج آورد.

    "mi casa su casa"
    منوی وبلاگ
    موضوعات